بعضی ها بزرگ زاده می شوند؛
بعضی ها بزرگی را بدست می آورند؛
و بعضی ها بزرگی را بدون اینکه بخواهند
با خود دارند. شکسپیر
![]()
بعضی ها بزرگ زاده می شوند؛
بعضی ها بزرگی را بدست می آورند؛
و بعضی ها بزرگی را بدون اینکه بخواهند
با خود دارند. شکسپیر
![]()

(خصوصــــــــــی)کادوی ولنتاین دختر عمه نازنینم...

از کارگری پرسیدم زندگیت چگونه میگذرد ..آهی کشید وبا افسوس جوابم داد:
آه میکشم وحسرت میخورم..من زندگی نمیکنم بلکه تلاش میکنم زنده بمانم..
را فقط میتوانم نقاشی کنم ولی خودم درد میکشم.. به پسرکی واکسی 'گفتم :
از زندگیت بگو؟نگاه به کفشهایم کرد وجواب داد: زندگی من واکس زدن همین
کفشاست...برو بابا من بدبخت از زندگی هیچ سهمی ندارم..زندگی مال بچه
پولداراست...خواستم از دخترک گلفروش هم بپرسم ولی حال و روزش را که دیدم
فهمیدم جوابش چیست...از تاجر شهر معنای زندگی را خواستم دسته چکش را
نشان داد..عابد شهر خدا را بهانه زندگی قرار داد...می فروش تنگ شرابش را
زندگی دانست...خواستم باز هم دنبال معنایش بگردم ولی منصرف شدم... همه،
زندگی را از چشم خودشان می بینند .. هیچکس به فکر زندگی دیگران نیست...
زندگی تقسیم شباهت ها و کسر تفاوت هاست ... زندگی زیستن با آدم هایی نیست
که کویری فکر می کنند و فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده است .. زندگی بودن
با آدم هایی هست که آسمانی فکر می کنند ، دریا دل هستند و تمام فکرشان رویاندن
گلها در کویر خشک دلهاست ...
زندگی دایره وار من...!
حال در اشکال هندسی زندگیم دایره را زیر سوال قرار میدهم...چرا که این دایره نشانگر
چگونه طی کردن چرخه روزگار درامتداد لحظه هایم می باشد.بی وقفه شروع خواهم کرد:
وتر های زیادی در چنین دایره ای پرسه خواهند زد...تشبیه هریک از وترها به انسانهای
اطرافم امری دشوار محسوب می شود...گنجایش شعاع دایره ام را به انباشته شدن روح
بزرگ عزیزانم اختصاص میدهم...بنابراین شعاع دایره زندگیم را ضرب در2خواهم کرد...
حال بواسطه حریر محبت - قطری از عشق و احساس پدید می آورم...زاویه مرکزی دایره ام
شامل مهر ووفایی است که از جانب دوستان قابل احترامم دریافت کرده و کمان روبروی
چنین زاویه ای همان مقدار پاسخی است در برابر چنین عزتی...و متاسفانه زاویه محاطی
دایره ام – حجمی انبوه از بدی و نیرنگ های وارد شده توسط دشمنان به ظاهر دوست
نماست...همانا کمان روبرویش-نماد صبر و استقامت خویش در برابرچنین تهاجماتی است...
چرخش روزگار تعیین کننده سرنوشت ماست...اینکه چگونه سرنوشتی داشته باشیم را خود
رقم می زنیم...!
نویسنده این متن: الهام
به شکل زیر نگاه کنید:
![]()
حالا شما قضاوت کنید:
؟ ۶۵=۶۴=۶۳
آغوش خداوند مجهول ترین معادله دنیاست...
نه زمان در آن تعریف می شود نه مکان...
از هر بعدی بی انتهاست...هرچه هست اکسیژن
ناب که به من زندگی می بخشد...
تنها مجهول زندگیم که نمی خواهم هیچ وقت و هیچ وقت حل شود...

پاسخ در ادامه مطلب...


تو کلاس داشتم با دوستم پچ پچ میکردم
زندگی مثل یک خط کش می مونه ... شایدم یک ترازو ... خط کشی که می تونیم کنار همه
زندگی ها بذاریم و اندازه اش بگیریم ... یا همه زندگی ها رو با ترازواش بسنجیم ...
خط کشی که همه درجاتش ثابت و کاملا منطقی هست! یک میزان به تمام معنا که اندازه همه
زندگی ها رو دقیق بهمون میده ...
.
.
.
دوست ندارم!
دلم می خواهد خط کش زندگیم کج و معوج باشد ... آنقدر ناصاف که فقط بتوانم زندگی خود را
با معیارهای خویش بسنجم ... دوست دارم درجات خط کشم یک وقت متر باشد یک وقت
سانتیمتر یک دفعه کیلوگرم شایدم حتی مثقال!خط کش قناسی که خودم با معیارهای پیچیده
خودم ساخته ام را بیشتر ازخط کش صاف منطقی با معیارهای جامعه پسند دوست دارم...!!!

رابطه ها در دو حالت قشنگ میشن:
اول پیداکردن شباهت ها
ودوم احترام گذاشتن به تفاوتها...
وتفاهم یعنی : توانایی تحمل تفاوتها ...
عاقبت مَن ها در این دنیا ؛همه مِنها می شوند ...مِنهای جوانی،مِنهای زیبایی،
دنباله:
انسان دنباله ای است که دامنه اش طبیعتی محدود و بردش
حقیقتی نامحدود است.

زندگی انسانها یک معادله ی مثلثاتی است فقط آنهایی که در وسط مثلث زندگیشان
خدا باشد می توانند این معادله را حل کنند...دوستان عزیز این متن ارسالی یکی
از دوستان محترم وب هست...

وقتی دیدیم یکی مثل نوک پرگار پامون ثابت ایستاده
و هرجور بچرخیم یا بکشیم تکون نمیخوره...
ماهم دورش بگردیم نه اینکه دورش بزنیم....!

اگر چشمان تیز بینی داشته باشید حتما میتوانید گربه ای را که درون این زباله ها وجود
دارد ببینید...

.
.
.
برای دیدن جواب به ادامه مطلب مراجعه کنید.
یه جوری درباره آدما قضاوت کنید که اگه
یه روزی خلافش بهتون ثابت شد شرمنده خودتون نشید !
دوستان عزیز این پست مخصوص افرادی هست که متاسفانه بدون داشتن رعایت حد
و مرز و داشتن رفتار زیر عرف اجتماعی در وب حضور پیدامیکنند و در نهایت با
برخورد تند من مواجه میشن...این آخرین دفعه هست که به همچین کسایی میگم که با
حضورشون جو وب و آرامش من رو برهم نزنند...

دیروز، امروز، فردا;عمـــر،
حکایت همین سه روز است…
دیـــروز آمد و رفت…
فـــردا همواره مجهول است…
با این حساب،عمـــرفقط یک روز
است و آن هم همین امـــروز است!